همراز
نویسنده: من و همسرم(87/2/12 :: 7:0 صبح)
هر سال این روز رو به نحو احسن جشن میگرفتیم با اینکه چند سال از بازنشستگیش میگذره اما همچنان برامون یک معلم واقعی بوده و هست و همیشه این جزء افتخارات ماست.انگار سرنوشت پدر و دختر یک جور نوشته شده!از اون زمانی که اسمم رو توی روزنامه دیدم و فهمیدم که باید چهار سال توی شهری درس بخونم که بابا قبلا اونجا به عنوان معلم چندپایه خدمت میکرد تا حالا که خود به عنوان یک معلم جا پای پدر گذاشتم.کمتر از 6ماهه که تدریس رو آغاز کردم و هنوز اون طور که باید و شاید خودم رو یک معلم واقعی نمیدونم اما روز پنجشنبه از طرف همسرم غافلگیر شدم با دوشاخه گل رز و یک کتاب شعر...
برام جالب بود: پیام های تبریک از چندتا دوست نزدیک هم داشتم هیچ وقت فکر نمیکردم تبریک و گرامی داشت این روز از طرف اطرافیان تا این اندازه در روحیه یک معلم تاثیر گذار باشه با اینکه خود در دامان یک خانواده فرهنگی بزرگ شدم تازه متوجه این امر شده بودم.
گاهی سرنوشت اون طوری که باید با خواسته ها و تمایلات آدم هماهنگ نیست یعنی ناخودآگاه وارد راهی میشی که هیچوقت فکر نمیکردی روزی در این مسیر گام برداری.معلم شدن بنده هم میتونه جزء همون مسیرها باشه.اما حالا واقعا به معلمی به عنوان یک شغل و وسیله کسب درامد نگاه نمیکنم بلکه معلم بودنم رو یک توفیق اجباری از طرف خدا میدونم که علی رغم نداشتن میل و علاقه در آغاز کار من رو تو این راه قرار داد.
پس خداوندا تو را سپاس بابت هرآنچه به من دادی و من خواهان آن نبودم و هرآنچه ندادی و من خواهانش بودم...
نویسنده: من و همسرم(86/12/1 :: 10:45 عصر)
امروز عجب گرد و غباری بود،زمستون امسال هم داره تمام میشه و ما نه از بارون چیزی فهمیدیم و نه از هوای پاک. حالا هم که چند روزه هوای آلوده شهر مجال بیرون آمدن را از همه گرفته. صدا و سیما تازه اعلام کرده تا دوشنبه آلودگی هوا ادامه داره و امروز و فردا به قدری آلودگی و گرد و غبار شدیده که اکثر مدارس شهر و استان تعطیل شده اما کلاسهای نهضت سواد آموزی و مهد کودکها و پیش دبستانیها همچنان باید پابرجا باشه آخه توی قاموس آموزش و پرورش هیچ خطری متوجه این افراد نیست و فقط باید مدارس استان تعطیل باشه!
اینم یه جور منطقه دیگه...!
نویسنده: من و همسرم(86/11/20 :: 11:51 صبح)
وقتی سکوتم اندوه را فریاد میزند و اندیشه هایم راه گریزی به سوی تو می یابد وقتی تنها چشمهای نگران تو اشک های لرزان مرا می بیند وقتی نیلوفرهای آبی عشق تو بر ریسمان افکارم آشیانه میسازد وقتی با حضورت سرمای قلب یخ زده ام را ذوب میکنی دیگر درون سینه ام قلبی نیست تا ناآرام باشد بلکه قطره ایست که دریای وجود تو را جستجو میکند.
خداوندا چه ساده انگاشتم من که تنهایم!!
خداوندا با نام تو آغاز میکنیم
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کل بازدید:5143
بازدید امروز:1
بازدید دیروز:0
اوقات شرعی
درباره خودم
لوگوی خودم
اشتراک